حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

سفری به ماسوله

سلام گلم   تا حالا چند بار اومدم این پستو نوشتم ولی بعد قطع وایفا نشد بزارمش تو وبلاگ. بابا شنبه که تعطیل بود تصمیم گرفت به ما حالی بده م ما رو برد ماسوله.هوا خیلی گرم بود البته تو راه بطوریکه بابا رفت واسمون کیم خرید ولی آب شد و لباست کثیف شد. توی راه همش گاو می دیدی و می گفتی برم پیش گاو .گاو میگه مااااا.  ماسوله یه شهر تاریخی با خونه هایی که حیاط یه خونه در واقع سقف یه خونه ی  دیگه ست.اونجا هوا خوب بود و باد می وزید.خیلی هم شلوغ بود من همراه یکی از مریضا مونو اونجا دیدم .بابا واست یه کلاه قرمز صورتی خرید.تو خیلی از اون خوشت اومد . توی یه مغازه ی عروسک فروشی آهنگ محلی ...
31 ارديبهشت 1394

حسنا مهد کودک را دوست دارد

سلام جیگر مامان گلم الآن مدتیه که میری مهد کودک .البته ساعتهای محدود و بابا زود میاد وشما رو از مهد تحویل می گیره .خدا رو شکر روزهای سخت تموم شد و تو الآن مهد و خاله ها رو دوست داری همش می گی برم مهد با نی نی ها بازی کنم . خاله مرضیه بهت یه شعر یاد داده که همش با خودت می خونی. ...
29 ارديبهشت 1394

روز پدر مبارک

سلام عسل مامان روز پدر هم اومد و رفت.مامانی روز پدر شیفت صبح بود .بعد شیفت ناهار رفتیم خونه ی پدر جون و روز پدر رو تبریک گفتیم .چند ساعتی اونجا بودیم بعدش اومدیم خونه. روز پدر به همه ی بابا های مهربون مبارک باشه و سایشون همیشه بالای سر ما باشه. الهی آمین. ...
15 ارديبهشت 1394

حسنا از دید خاله بعد مدتها

سلام خاله جونی فدای حسنا کوچولو بشه. یه روزایی ثبت خاطراتت شده بود برام یکی از اولویتای برنامه روزانم و کیف میکردم از عکس گرفتن و مشاهده تغییرات لحظه ایت. رشدت برام خیلی خیلی شیرین بود. هر روز صبح به عشق مشاهده تغییرات تو وجودت از خواب بلند میشدم. حسنا جون به مرز دو سالگی نزدیک میشه. هر چند خیلی کوچیکی اما کارات باعث میشه که خیلی بزرگ تر به نظر برسی و انتظارات بزرگ تر از سنت ازت داشته باشیم. چند روزیه میری مهد. مامان اولش خیلی بی تابی می کرد که مجبوره ببردت اونجا. من هم چند روزی نبودم و تو مسافرت همش به یادت بودم که داری چیکار میکنی. وقتی میدونستم مهدی بیشتر از قبل دلتنگت میشدم. این روزا بیشتر از قبل کارایی میکنی که میخوای نشون بدی استقلا...
15 ارديبهشت 1394

حسنا به مهد می رود.

گلم تصمیم گرفتم تو رو بفرستم مهد . می خوام امتحان کنم ببینم مهد رو دوست داری می تونی قبولش کنی یا نه.هر چند که خیلی ناراحتم اما اینم مرحله ای هست که باید امتحان کرد و شاید کلا دیگه بفرستمت مهد. عسلم فردا ظهر اولین روز مهد ته .خدایا خودت جیگرمو حفظش کن.
6 ارديبهشت 1394

حسنا ، مامان و بازار

سلام گلم شما ومن دیروز باهمدیگه رفتیم بازار بزرگ.کلی خیابون ها شلوغ بود و تو سفت دستمو گرفته بودی و می گفتی ماشین منو میزنه.تو بوتیک ها به همه ی لباسا دست میزدی .یه دفه می دیدم حسنا نیست کجاست لای لباساست.بعدش رفتیم فروشگاه اونجا میشن سکه ای بود تو نشستی روش و وقتی دیدی تکون می خوره جیغ زدی مامان راه میره. توی میدون مجسمه های قهوه ای بود تو ازشون می ترسیدی و با دیدنشان دستتو دور گردنم حلقه می کردی و می گفتی می ترسم.کلا خوش گذشت به ما دوتا. ...
6 ارديبهشت 1394

حسنا با مامان به مسجد میره

سلام عشقم شاید از تیتر بعضی ها تعجب بکنن ولی من مسجد محلمون و خیلی دوست دارم مخصوصا این فصل که خیلی سرسبز میشه و پر از گلهای قشنگ. اون موقع ها که دبیرستانی بودم هروقت دلم می گرفت می رفتم مسجد محل خب اینجا خیلی جای تفریحی نداشت و من از سر سبزی و آرامش اونجا خیلی خوشم می اومد. این چند روز که هوا خوب بود باهم رفتیم مسجد .مسجد روی یه تپه قرار داره و بالاتر از سطح زمینه .توی دامنه ی مسجد همه سبزه زاره البته الآن خیلی از سرسبزی نمونده ولی باز غنیمته. ما دو تا رفتیم و اونجا تو غازها رو دیدی با جوجه هاشون دنبالشون دوئیدی به رفتیم طرف بیجارا تو از آب ترسیدی و زیاد حرکت نمی ک...
3 ارديبهشت 1394
1